روزی ده بار، شبی صدبار به خودم میگویم این زندگی یا جای من است یا جای تو. بعد مثل زنی که نمیخواهد از معشوقش بکند و می گوید بگو دوستم نداری تا بروم، بگو نمی خواهیم تا بروم گم و گور شوم، بهش می گویم تو انتخاب کن کداممان زنده بمانیم. روزی ده بار، شبی صدبار خودم به من زل می زند، حالا این دفعه قدش خیلی بلند است، موهاش کم پشت است، عینک بدون فریم میزند و با آن چشم هاش یک جور زل می زند به آدم که گواهی مرگت را توی چشم های قهوه ایش امضا و مهر شده می توانی ببینی. بحث نمی کنیم، صدایمان را هم بالا نمی رویم، نامربوط هم نمی گوییم. چون روزی ده بار، شبی صدبار چشم هام را بغل می کند و من میفهمم آخر زن خط اول کار خودش را می کند.