بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است.

با اشک نوشتم...

۱۳ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۵
نویسنده : کازی وه

التماس کردم و خودم رو کوچیک کردم جلوی آدم حقیر و صاحب منصبی که داره حقم رو ناحق می‌کنه فقط برای اینکه زورش بهم می‌رسه. من یکبار این راه رو رفتم. خیلی محکم ایستادم پای اصولم اما تهش به ضررم تمام شد. مجبور شدم همه چیز رو از اول شروع کنم و حالا دوباره به همون آدم رسیدم. آدمی که عاشق اینه که تو جلوش دولا بشی و التماس کنی چون زورش می‌رسه. عاشق اینه که ساعت‌ها توی دفترش بایستی و خودت رو به آب و آتیش بزنی تا کارت رو راه بندازه اما اون با لبخند نگاهت کنه و هزارتا پیش شرط برات بذاره. یکبار از دوستم پرسیدم فلانی چطور آدمیه؟ اون موقع‌ها هنوز به کثافت وجودش پی نبرده‌ بودم. بهم گفت رژ قرمز بزن و بهش لبخند بزن و باهاش شوخی کن. سعی کن بهش نزدیک بشی! ولی من گفتم برو بابا عمرا! گفت خود دانی! و کارم گیرش افتاد. بدجورم گیرش افتاد. هنوزم حاضر نیستم رژ لب قرمز بزنم، بهش لبخند بزنم و با همچین هرزه‌ای شوخی کنم. اگه هزار سالم توی این دانشگاه بمونم. اگه تا ابد از این دانشگاه فارغ‌التحصیل نشم هم این کار رو نمی‌کنم. این یکی هیچ فرقی با مرگ برام نداره. اما التماس کردم... یک پیام پر از التماس نوشتم. یک چک درشت نوشتم از حساب عزت نفسم و گذاشتم جلوش. مهم‌ترین اصول زندگیم رو گذاشتم زیر پاهام و بی‌چاره بودم. دیشب که توی تخت یک بند بابتش اشک ریختم این به ذهنم رسید: معامله کم‌هزینه گران. متاسفم کازیوه... خیلی متاسفم... اینجوری گرون تمام شد برام.

سیستم عادت‌سازی من و مراقبت از خودم

۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۲۷
نویسنده : کازی وه

پنج روزه که یک اپلیکیشن عادت‌سازی نصب کردم و سه تا پروژه کوچولو... نگیم پروژه! انگار خیلی گنده میشه... سه تا میکرواکشن برای خودم تعریف کردم: خوندن روزی یک صفحه کتاب، روزی پنج تا لغت جدید زبان و یک دقیقه مایندفولنس. شاید بخندین، شاید تعجب کنید، شاید هر چی اما واقعیتش اینه که روز اولی که می‌خواستم این کارها رو انجام بدم حتی فکر کردن بهش هم سخت بود. اما سعی کردم با محاسبات ریاضی برای خودم ساده‌ترش کنم. گفتم روزی یک صفحه کتاب (راجع به مغالطه‌های پرکاربرد) با سرعت خوندن من پنج تا هفت دقیقه، اگه حفظ کردن هر لغت سی ثانیه طول بکشه پنج‌تاش میشه دو و نیم دقیقه و با اون یک دقیقه مایندفولنس، حداقل هشت‌ دقیقه و نیم و حداکثر ده دقیقه و نیم طول می‌کشه تا این وظایف خطیر رو به پایان برسونم! یعنی در طول یک شبانه‌روز به طور متوسط من فقط شش هزارم وقتم رو صرف عادت‌سازی می‌کنم. اینجور سعی کردم مغزم رو قانع کنم که قرار نیست فعالیت زیادی داشته باشی که بابتش از همین الان بخوای اهمال‌کاری کنی. شاید بدونید یا شاید هم ندونید که مغز ما به صورت پیشفرض برای انجام کارهای سخت و طاقت‌فرسا که اغلب جذاب هم نیستن آب‌بندی نشده. یک راحت‌طلبی ‌‌ذاتی در وجود من هست که ترجیح می‌ده جای فعالیت کردن اون کار رو تصور کنه! به این ماجرا کمال‌گرایی رو هم اضافه کنید که بعد از این همه سال همچنان می‌تازونه. این میشه که من مدام تصمیم‌های کبری می‌گیرم، کاری از پیش نمی‌برم (چون ذهن و فیزیکم آماده نیست) و بیخیال می‌شم، احساس ناتوانی می‌کنم، احساس شکست می‌کنم، فکر می‌کنم خوب و کافی نیستم و دوباره کت مخصوص افسردگی رو تنم می‌کنم! همونطور که توی این دو ماه کت افسردگی رو آویزون کرده بودم روی جارختی و تماشاش می‌کردم. دیروز هم یک تست بک دادم و بهم گفت افسردگی خفیف دارم و این برای من که در یکسال گذشته حال نسبتا باثباتی رو تجربه کردم سیگنال هشدار بود. 

.

امروز روز پنجم بود و من دو تا از تمرین‌هام رو چهار روز و یکی رو هر پنج روز پیگیری کردم. هر بار که انجام دادم خودم رو تحسین کردم. اجازه ندادم والد درونم بیاد بالای سرم و بگه همین؟ برو ببین بچه‌های مردم روزی هشتصد دقیقه یوگا می‌کنند! به خودم فرصت این رو دادم که لحظه تیک‌زدن تمرین و حس شیرین به سرانجام رسوندن رو با تمام وجود بچشم. این دوپامینی که از روز سوم شروع به تشرح کرد کمکم کرد که بعد از دو ماه کمی لذت ببرم. البته یک نکته خیلی مهمی در مورد دوپامین هست که گفتنش خالی از لطف نیست. این روزها بیشترین میزان تشرح دوپامین توی بدن من وقتی بود که پای اینستاگرام، توئیتر و یوتیوب می‌گذروندم. و بعد از یک مدتی احساس کردم وقتی اکانتم رو لوگ اوت می‌کنم دیگه چیزی توجهم رو به خودش جلب نمی‌کنه، نمی‌تونم روی وظایفم تمرکز کنم، بی‌حوصله شدم و علائم اعتیاد هم دارم. اگه می‌خواین راجع به سازوکار دوپامین و نقشش در عادت‌های زندگی امروز رو بدونید یا این ویدئو انگلیسی رو ببینید یا این ویدئوی استرینگ‌کست که محتواش تقریبا با اولی یکیه. این شد که تصمیم به دیتاکس دوپامین مجدد گرفتم. اول AppBlock رو نصب کردم که دسترسی به موبایل و اپلیکیشن‌ها رو محدود به یک زمان خاصی کنم. اینجا هم می‌دونستم که با پاک کردن یکباره اپلیکیشن‌ها خیلی اذیت می‌شم و مغزم یک بهانه‌ای برای سرزدن بهشون پیدا می‌کنه. پس باز هم قدم کوچک‌تر رو انتخاب کردم. بعد از یکی دو روز -چون تجربه‌ش رو قبلا بارها داشتم این بار خیلی کم‌دردتر و سریع‌تر بود- میل به گشت‌وگذار در شبکه‌های اجتماعی از سرم افتاد. الان هم روزی یک یا نهایتا دو بار و هر بار حدود دو یا سه دقیقه سر می‌زنم و بعد هم اینستاگرام رو پاک می‌کنم که حرفی توش نباشه. اما توئیتر به خاطر ظاهر مینیمالیسی و یکپارچگی بیشتری که داره تو رو مجاب می‌کنه که حالا برو این هشتگ رو هم سرچ کن، این ترندم پیگیری کنی به جایی برنمی‌خوره که و اینه که همچنان نمی‌خوام نصبش کنم. 

.

در آخر اینکه بعد از یک ماه امروز تونستم با تمرکز بالا کار کنم. حواس‌پرتی و افکار نامربوط همیشه هستند و فقط با تمرین و صبر میشه کمترشون کرد. اما حال بهتر امروزم رو مدیون همون سه تمرینی‌ام که انجام دادنشون شش دهم درصد از وقتم رو هم نمی‌گیره.