بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است.

یک خاطره بامزه از کمیته انضباطی!

۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۱
نویسنده : کازی وه

یک. امروز یک خبری خواندم  از خبرگزاری فارس که معاون دانشجویی دانشگاه علامه گفته بود: «متخلفان "عفاف و حجاب" بعد از 6 تذکر پی‌در‌پی به کمیته انضباطی احضار می‌شوند.» از اینکه یک نفر در این خبرگزاری خراب‌شده نبوده که خبر را با کیبورد فارسی تایپ کند که بگذریم می‌رسیم به اینکه یک جوری حرف ‌می‌زنند انگار شش دفعه دانشجو را با پر قو نوازش کرده و بعد هم سوار بر تخت روان اعیان پیش حکیم فرزانه می‌برند. اما گول نخورید! من هر بار طوری تحقیر شدم که تا چند روز از فشار استرس و خشم دلم می‌خواست همه ظرف‌های اتاق را بشکنم. در آن خراب‌شده‌ چادر زدن زورکی و اجباری بود. یکبار من چادر را گرفتم دستم و دم دانشکده سرم کردم. حراست دید که توی مسیر خوابگاه چادر نزده بودم. سرم داد زد که ریخت و قیاقه خودم را توی آینه دیده‌ام؟ می‌دانم با چه وضعی آمده‌ام دانشگاه اسلامی مملکت اسلامی در یک شهر اسلامی؟ من گفتم این چه طرز حرف زدنه؟ من مانتو و شلوار پوشیدم! مگه چی تنمه؟ این چه ادبیه آخه؟ ایشون قرمز و عصبانی شدند و گفتند مگه من چی گفتم؟ حرف‌هاش را برای خودش تکرار کردم. چشم‌هاش را گرد کرد و منکر شد که همچین حرفی زده. از بیخ و بن همه چیز را حاشا کرد و گفت هم برای بی‌حجابی و هم به علت تهمت زدن می‌فرستمت کمیته تا آدم بشوی!

.

.

.

دو. هر سال قبل از تمدید قرارداد خوابگاه ما را می‌فرستادند کمیته ‌انظباطی برای بکگراند چک (!) که اگر یک وقت ناممان در لیست سیاه بی‌ناموسان دانشگاه بود نتوانیم برویم خوابگاه. ما خسته از رانندگی و حمالی اساب خوابگاه چادر چاقچورکنان سمت دفتر مسئول مربوطه راه افتادیم. دم در اتاق دو تا دختر دیگر هم بودند. یکی از دخترها خیلی اصرار داشت چادر نزنیم! می‌گفت بچه‌ها! به خدا این خانم خیلی باحال و پایه است! اصلا به حجاب گیر نمیده و  یکی از رحیم‌ترین، خفن‌ترین، بامرام‌ترین، گلی از گل‌های بهشت‌ترین مسئولین دانشگاهه. کافیه چادرتون رو در بیارید و تماشا کنید! من و مهرنوش پوزخند زدیم و وارد شدیم. پشت سر ما دخترک و دوستش که گویا او هم چشمش ترسیده بود و خودش را چادرپیچ کرده بود هم وارد شدند. چشمتان روز بد نبیند! خانم مسئول محترم پیچ کانال مرکزی فاضلاب را به سمت دختر باز کرد و تا جا داشت حالش را گرفت. دختر کفری شده بود و یک ریز می‌گفت پس چرا به اون‌هایی که بدتر از ما و با هزار مدل آرایش توی دانشگاه می‌گردن چیزی نمی‌گید؟ چرا به اون‌هایی که فلانن چیزی نمی‌گین؟ نمی‌خوام اسم ببرم! اما چرا به فلانی که فلان‌طوره هیچی نمی‌گید؟ من هم عوضی بازی درآوردم و موقع خارج شدن از اتاق، در حالیکه هنوز داشت گوه‌یاری (بر وزن آبیاری) می‌شد گفتم: «مثل اینکه خیلی پایه است!»

بچه‌دار شدن از پشت میله‌های زندان

۲۱ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۹
نویسنده : کازی وه

چند وقت پیش فرناز سیفی یک لینک از موسسه فیلم فلسطین گذاشت روی استوری اینستاگرام و من که یک‌جورهایی با فرناز در خواندن و دیدن هم‌سلیقه‌ام بدو بدو رفتم 3000 Nights را ببینم اما آن شب اینترنت انقدر کند بود که حوصله‌ام سر رفت و بعد هم وقت نشد اصلا. اما دیشب دیدم که سایت چند فیلم کوتاه گذاشته و موضوع فیلم اول کنجکاوم کرد. درباره مردی در زندان اسرائیل و زنی در کرانه باختری که دلشان می‌خواهد بچه‌دار شوند. چون این موسسه فیلم‌ها را هفتگی و هر چهارشنبه ساعت پنج عصر به وقت اورشلیم می‌گذارد، من این پایین ماجرای فیلم را تعریف می‌کنم. اگر هم به تازگی این مطلب را می‌بینید و دوست دارید فیلم را ببینید هر چه زودتر با پوشیدن زره جنگ روی لینک کلیک کنید: Bonboné 

.

.

.

.


زن و مرد روبروی هم نشسته‌اند. از پشت شیشه‌‌های میز ملاقات یکدیگر را نگاه می‌کنند و با تلفن حرف می‌زنند. مرد می‌گوید هر کاری کردم نتوانستم! و زن که ناامیدی در کارش نیست، شروع به یادآوری خاطرات گذشته و لذت و عاشقانه‌هایی که با هم از سر گذرانده‌اند می‌کند تا مرد را تحریک کند، مرد که به راه آمده شروع به کندن چسب شیشه می‌کند تا در صورت رسیدن به مقصود اسپرم‌ها را با یک پوست آبنبات به دست زن برساند. موفق می‌شوند و مرد به زنش می‌گوید بجنب که شش ساعت بیشتر وقت نداری! زن از زندان بیرون می‌رود و سوار اتوبوس شده و برای شش ساعت بعد یک زمان‌سنج تنظیم می‌کند. به مناظر نگاه می‌کند، لبخند می‌زند و برای خودش رویاهای شیرین می‌بافد. اما اتوبوس که انگار با هول حرکت می‌کند (این صحنه به زیبایی در فیلم نشان داده شده) و ایست بازرسی از آن چیزی که انتظارش را داشت وقت بیشتری می‌گیرند. زن نمی‌تواند شادی این موفقیت بزرگ را به خاطر عرف جامعه بر خودش تلخ کند. او بچه می‌خواهد. حالا هر طوری که هست! ۲۲ دقیقه بیشتر نمانده و زن آبنبات یا همان بن‌بنه را باز می‌کند، پاهاش را روی صندلی‌های اتوبوس جمع‌وجور کرده و اسپرم‌های فریز شده را وارد می‌کند. اما داستان وقتی جالب می‌شود که بدانی تا وقتی این فیلم ساخته شد، زنان ساکن کرانه باختری موفق شدند از شوهران زندانی در اسرائیل با این روش بیش از ۵۰ پچه به دنیا بیاورند!

یک شب گرم تابستون

۲ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۸
نویسنده : کازی وه

از جلوی آینه رد می‌شدم که چشمم به بادی اسپلشم افتاد. خیلی وقته که بوی متفاوتی رو تجربه نکردم. تو فاصله بین برداشتن و پیس پیس کردن اصلا به ذهنم نرسید که ممکنه اینطور به فکر بیافتم. خلاصه که پیس پیس کردن همانا و سوار ماشین زمان شدن همانا. گردنم بوی تابستون گرفته، بوی بوسه‌های تابستونی لب کارون، بوی بیلرسوت سرمه‌ای خنک و نازکی که تنها لباسیه که گرمای تابستون اهواز رو برام قابل تحمل می‌کنه. گردنم بوی سیگار کشیدن توی جزیره رو گرفته، بوی پیاده‌روی‌های طولانی با صندل به خاطر آتیش نگرفتن پا از گرما توی کتونی اما به جاش تا دلت بخواد تاول زدن. گردنم بوی چرت زدن توی سینما رو میده، وقتی که با اصرار خواهرم بالاخره از خونه می‌زنیم بیرون و خودمون رو جلوی پرده‌ای پیدا می‌کنیم که به نظرمون خزعبل‌ترین فیلم دنیا رو نمایش می‌ده. اما جای دیگه‌ای نیست که بریم. کار دیگه‌ای نیست که انجام بدیم. من واقعا تفریحات بیرونی رو بلد نیستم. دوست‌های زیادی رو هم اطرافم ندارم. برای همین وقتی هوا هوای بیرونه، فقط راه پیاده‌رو رو می‌شناسم. خلاصه که عطرم بوی اهوازی رو میده که همیشه شبه و من سوار ماشین دوستم موزیک‌های مورد علاقمون رو پخش می‌کنیم و به سمت یک گالری نقاشی یا عکس تازه افتتاح‌شده که احتمالا بعد از چند ماه درش رو تخته کنند در حال حرکتیم. گردنم بوی ترم تابستونه رو میده. وقتی که به خاطر امتحانای پشت سرهم مجبوریم توی یک اتاق بوگندو و پر از حشرات خشک شده در شیشه‌های لب پنجره که احتمالا قبلا اتاق بچه‌های دامپزشکی بوده، سه روز رو سر کنیم. تشک تخت‌ها رو میاریم پایین جلوی باد کولر، یه ملافه زیر و یه ملافه رو و این سه تا تشک میشه قلمروی ما. هر جایی غیر این سه تشک پا بذاریم، پر از خاک و کثافته. اما کاری نمیشه کرد. هر اعتراضی خطر خورده شدن مغزت توسط مدیر خوابگاه رو به همراه داره. گردنم رو می‌شورم به موهام نگاه می‌کنم. دیشب خیلی انتحاری تصمیم به آبی کردن موهام گرفتم. عکسش رو برای هر کی می‌فرستم بهم میگه چه موهای بنفش قشنگی و دلم می‌خواد دست کنم توی صفحه گوشی و خفه‌شون کنم!