بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

رویاهایی که به تن آدم زار می زنند

۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۹
نویسنده : کازی وه

یک. آقاهه زیر پست یکی از روزنامه نگارها کامنت گذاشته بود نمایشگاه مطبوعات تا چه تاریخیه؟ آقاهه روزنامه نگار به هر دلیلی جواب نداده بود. همان آقاهه اولی دوباره آمد نوشت من نمی دونم شما از روی غرور جواب نمی دید یا وقتش رو ندارید، اما الان منبع موثقی جز شما ندارم. نمایشگاه تا کی بازه؟ که آقاهه روزنامه نگار بازهم جواب نداد. از این که یک خواهری پیدا شد و تاریخ نمایشگاه را گفت وگرنه معلوم نبود ماجرا به کجا ختم می شد که بگذریم. از اینکه آقاهه روزنامه نگار چرا و به هر دلیلی جواب نداد هم که بگذریم. از این هم که آقاهه اولی زود قضاوت کرد یا نکرد یا خیلی پررو بود هم که بگذریم. مسئله اصلی این است که یک نفر با اینترنت می رود اینستاگرام تا چهارتا کامنت بگذارد یک تاریخ پیدا کند اما پنج دقیقه صرف سرچ ساده در گوگل نمی کند. 

دو. ر میگفت این پسر همسایه بالاسریمان هست. گفتم کاف؟ گفت آهان. با سیمین دوسته. هر اتفاقی توی ساختمون می افته گزارش می کنه. مرتیکه خاله زنک. سیمین اون روز می گفت شنیدم داداشت با یه دختره زشت و چاق اومده تو پارکینگ. گفتم غلط کرده به چه حقی گزارش حوزه استحفاظی من رو می ده؟ 

سه. مامان می گوید آرزوهام را برباد دادی. من می گویم من ماشین برآوردن آرزوی های شما نیستم. غول چراغ جادو هم نیستم. آهسته توی دلم گفتم رویاهای خودم بال هام هستند. رویاهای شما به تنم زار می زند. زود آب می رود. دست آخر هم به تنم نمی رود. 

سه. مامان باباها توی بچه هاشون دنبال آرزوهای براورده نشده خودشون میگردن.
دو. عجب!
یک. عمرن نمایشگاهم نرفته دوستمون!
سه. و اگه بدونن اون بچه چه زجری میکشه وقتی بین دوراهی میمونه :((
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی