بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۳۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است.

۵ساله بودم

۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۶
نویسنده : کازی وه

چشم‌هایم را می‌بستم و موهای صاف و کوتاهم در باد می‌رقصید. یک لحظه بعد و تمام دیروزها محو می‌شدند. من بودم سوار دوچرخه که در جستجوی بستنی یخی هم‌صدای اذان مغرب در تاریک و روشن روز گم می‌شدم.

۱۲

۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۱
نویسنده : کازی وه

به خوب شدنم فکر می‌کنم؛ برگشتنم سرکار، خواندن و نوشتن، کم کردن وزن و کوتاه کردن موهایم، دویدن و شعر و رقص و خندیدن، به قوی‌تر شدن و جلوی بحران‌های بعدی کم نیاوردن، تجربه کردن، سفر رفتن تو بگو تا سر کوچه رفتن، سبک شدن سینه‌ام، رسیدن یک روزی که از خودم نپرسم این غم این غم این غم چرا من چطور من چی شد من؟

۱۱

۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۳۰
نویسنده : کازی وه

خدابیامرز به شدت از کم حافظگی رنج می‌برد.

۱۰

۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۳
نویسنده : کازی وه

با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته نشو. در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه هنر.

یک زمانی روی در کمدم نوشته بودم...

خودم

۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۵
نویسنده : کازی وه

هر وقت به دیگران و تفکراتشان خندیدی یعنی زمانش رسیده که یک تجدید نظر اساسی در ماهیتت بکنی!

آواز گنجشککان در یک صبح کاملاً زیبای اردیبهشتی

۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۴۱
نویسنده : کازی وه

ای گنجشکی که امروز صبح کله من را به شکل چاه مستراح دیدی و موهای تازه از حمام درآمده و بوی خوب بده‌ و کمتر زن شانه من را مورد عنایت قرار دادی. آن‌ هم وقتی مقنعه‌ام را تا عرض پشانیم جلو کشیده بودم. تو فقط به من نه که به شعار زیبای حجاب محدودیت نیست، مصونیت است هم ریدی.

از افسردگی بگو (۲)

۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۴۵
نویسنده : کازی وه

قناری چپ چپ نگاهم می‌کند که یعنی از قلمرو من برو بیرون. برو بکپ روی تخت خودت و من را تنها بگذار. چراغ‌ها را خاموش می‌کنم که چشم تو چشم نشویم و خیال کند که رفته‌ام بخوابم در حالیکه روی کاناپه ولو شده‌ام و با هیچ خوابی میل هم‌آغوشیم نیست. صبح باید بروم یک جا بگویم هی بیا با هم کار کنیم قول می‌دهم شاگرد خوبی برایت باشم و او هم بعد از سوال پیچ کردنم بگوید نع! تو را به خدا نگاه کن! سطح امیدواری را ببین! غرق می‌شوی توش. به تراپیستم گفتم انتظار خوب شدن ندارم. خسته‌ام. گفت باید تغییر کنی! گفتم نع! نمی‌تونم. گفت نگو نمی‌تونم! بعد شروع کرد به بافتن زنجیره انرژی مثبت و اینکه وقتی می‌گویی نمی‌تونم خودت را در نطفه خفه می‌کنی. با خودم فکر کردم که خودم را گل گرفته و گلش خشک شده. صد سال است دور خودم را لایه‌های گل خشک گرفته و طی فرآیندی سفال شده‌ام اما هنوز چیزی درون من زوزه می‌کشد. آخر می‌دانی من یک زمانی روح آب‌های خروشان بوده‌ام. به تراپیستم گفتم این حرف‌ها همه‌اش مزخرف است. دنبال چی می‌گردی توی دنیا؟ تهش پوچ است. گفت نه نیست. خواستم بگویم یکی از اهداف دنیا را مثال بزن که بهت نخندم اما پشیمان شدم. چرا باید با کسی بحث می‌کردم که نفهمید من دنبال تایید نیستم و فقط می‌خواهم حرف بزنم و کسی باشد که درکم کند. هف هیچ باخته بود. گفتم چطور به خودم بفهمانم باید مثبت اندیش باشم؟ گفت این شد یک حرف درست. سه تا تمرین بهت می‌دم که تا جلسه دیگه جزییات بیشتری داشته باشیم و شروع کرد به زدن حرف‌های حوصله سربر و به درد نخور و تهش گفت پاشو برو. هفته دیگه با تمرین‌هات بیا. رفتم کتابفروشی و سه تا کتاب شعر خریدم و هر چی فکر کردم یادم نیامد چه حرف‌هایی بین ما رد و بدل شد و او چه توصیه‌هایی کرد که من از مراجعه دوباره منصرف شدم و آن سه تا تمرین لعنتی که حتی یکیش هم یادم نمانده. اصلاً بهش گفتم افسردگی اولین چیزی که از من دزدید حافظه کوتاه مدتم بود؟

۹

۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۱
نویسنده : کازی وه

بابتش متاسف باش اما حسرتش را نخور. 

He'y

۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۸
نویسنده : کازی وه

باید بروم بالهای پروانه‌ها و پرستو‌ها و بقیه چرندگان عالم را بکنم بگذارم روی شانه‌ام و توی خیابان پرواز کنم و همینطور که بال بال می‌زنم و تلاش می‌کنم هیکل سنگینم را در هوا نگه‌ دارم فریاد بکشم بله شد. بالاخره شدددددد.

۸

۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۲
نویسنده : کازی وه

مسافر شماره چهار به مقصد اهواز، کدوم گوری هستی؟ دیرمون شده