بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

قصه ها

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۵
نویسنده : کازی وه

هرکس برای نوشتن قصه اش روشی دارد. قصه های من همیشه از وسط شروع می شوند.

برای همیشه بدونم...

۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۳
نویسنده : کازی وه

.the only place where "success" comes before "work" is in the dictionary

mr.shabanali

چالش حذف آمارگیر از وبلاگ

۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۷
نویسنده : کازی وه

فکرمی کنم اکثر ما این عبارات را در شبکه های اجتماعی زیاد شنیدیم:

فالو= فالو

آنفالو=آنفالو

آنفالو=آنفالو+ بلاک!

آنفالو=آنفالو+ بلاک+ ریپورت!

تروخدا فالو کن!

فالو کن دیگه!

فالو لطفا! فالو!

(این آخری ها، آدم را بیشتر یاد بچه های دستفروش خیابان و مترو می اندازند)

فکر می کنم خیلی هایمان از فضای شبکه های اجتماعی به وبلاگ پناه آورده ایم تا بنویسیم، دیگران را بخوانیم و با دیگران ارتباط برقرارکنیم. نقش مورد آخر در وبلاگ نویسی خیلی مهم است. ما دوست داریم با دیگران ارتباط برقرار کنیم، دوست پیداکنیم و بعضا دوستی هایمان را به فضاهای دیگر هم بکشیم اما به نظر نمی رسد بعضی هایمان راه درستی را انتخاب کرده باشیم. اگر از یک سری که مدام کامنت میگذارند به من هم سر بزن و وقتی وبلاگشان را باز می کنی هیچ چیز به دردبخور و درست درمانی پیدا نمی کنی، یا درحالت بدترش تازه دو، سه روز است وبلاگ را باز کرده اند و اولین پستشان سلام و علیک و خوش آمد به خودشان، دومیش امروز حالم خوب نیست پیشنهادتون چیه و سومیش هم چرا کامنت نمیذارید جوجوهاست صرف نظرکنیم؛ بعضی هایمان داریم مطابق اصل نظر مقابل نظر عمل می کنیم. یعنی تا وقتی من را بخوانی و نظر بگذاری می خوانمت و برایت نظر میگذارم و اگر یک روزی بفهمم دیگر من را نمی خوانی دیگر سراغت هم نمی آیم. با اینکارمان داریم از خودمان و نوشته هایمان دور می شویم. این طور نظر گذاشتنمان از سر وظیفه است نه اینکه حرفی برای گفتن داشته باشیم. اینجوری یک چشممان به آمارگیر است، یک چشممان به توقعاتی که آدم های مختلف از نوشته هایمان دارند. این طور هر پستی که کامنت و بازدید کمتری داشته باشد افسرده مان می کند و باعث می شود به جای اینکه سیر نوشته های خودمان را طی کنیم به این فکر کنیم چی بنویسم که مردم دوست داشته باشند؟ که خب این هیچ فرقی با چی بپوشم، چی بگم، چطور بخندم، چی بخونم، چطور فکر کنم، کجا برم که دیگران دوستم داشته باشند ندارد. همانقدر که باور دارم وبلاگ بی خواننده وبلاگی مرده است، باور دارم وبلاگ خوب مخاطب خودش را پیدا خواهد کرد. البته در صورتی که به دنبال مخاطب باشیم نه طرفدار. والا به نظرم وبلاگ نویسی که به تعداد طرفدارانش می نازد هیچ فرقی با آنکه به تعداد فِرند های فیسبوکش -ولو که اکثرشان را نشناسد- ندارد.

به عنوان کسی که یکی از لذتبخش ترین تفریحاتش خواندن وبلاگ های دیگران و ولگردی در آرشیو وبلاگ های قدیمی و فسیل شده است و نظر میدهد در صورتی که حرفی برای گفتن داشته باشد و تعداد خواننده و نظر هم برایش مهم نیست و آمارگیر هم ندارد؛ دوست دارم شما را به چالش حذف آمارگیر از صفحه مدیریت وبلاگ و خود وبلاگ، چک نکردن مدام آمارها و نشمردن تعداد نظرات و لایک ها و حضور و غیاب نکردن خوانندگان دعوت کنم. تا خودمان باشیم و فقط برای خودمان بنویسیم و اگر دیگرانی هم هستند مارا به خاطر همینی که هستیم دوست داشته باشند نه آنچه که دوست دارند باشیم و نیستیم.

حق شهروندی گربه ای!

۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۴
نویسنده : کازی وه

قدیم ترها آدمیزاد بودن یک ابهتی داشت و تا صدای پایت می رسید گربه ها فلنگ را میبستند و دِ برو که رفتم، خودشان را از این ور دیوار پرت می کردند آن سر دیوار!. اما این روزها زل می زنند توی چشمت و حقوق شهروندیشان را مطالبه می‌کنند! یعنی تف ها! تف به این روزگار...

سر صبحی هپلی و خواب آلود و کوله به دوش رفتم ماشین را از توی پارکینگ در بیاورم. یک عدد گربه سفید پنبه ای خودش را مچاله کرده بود روی کاپوت. با خودم گفتم روشن که کنم بیدار میشود. نشستم، روشن کردم تکان نخورد. چند دقیقه نگاهش کردم. کوبیدم به شیشه. کله اش را از لای دست هاش بیرون آورد و با حالت چه مرگته نگاهم کرد. گفتم هیچی داداش! خواستم بگم ماشین رو روشن کردم اگه سردته بیا تو تا موتور گرم شه بخاری بزنم. گفت مرسی. راحتم. پشتش را کرد، دمش را از این ور آورد به این یکی ور. اول گفتم بروم با قفل فرمان لهش کنم تا یاد بگیرد روی اموال مردم نخوابد. بعد گفتم نه می روم خیسش می‌کنم تا توی این هوا یخ بزند بفهمد همه زندگی خوردن و خوابیدن نیست. بعد تر گفتم نه یه دوتا بوق میزنم می پرد هوا. دو تا، سه تا، پنج تا... یکی دیگر میزدم مدیرساختمان می آمد پایین. گربه هه بلند شد، یکم بدنش را کشید، یکم دماغش را خاروند، دمش را تکان داد و آمد سمت شیشه. دوتا دستش را گذاشت زیر چانه اش و گفت میگم تو بچه آدمی؟ خودت خوشت میاد وقتی خوابی یکی بیاد تختت رو از زیرت برداره؟ خوشت میاد سر صبحی مامانت توی اتاقت جارو بکشه؟ نه واقعا نظرت چیه؟ بعد هم چشم هایش را بست و به خواب ابدی فرو رفت. 

هیچی دیگر الان از توی اتوبوس این ها را می نویسم. با اینکه سرد است و بوی عرق هم وطنان همه جا را عطرآگین کرده، اما خوب است دیگر. لابد خوب است.

عینک

۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۱۷
نویسنده : کازی وه

تلویزیون دیدن بدون عینک برای من، مثل تلویزیون دیدن شما با عینک من است. 

کی بود که می گفت؟

۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۲۷
نویسنده : کازی وه

هر اشتباهی بار اول اشتباست، بار دوم حماقت است!

سرطان

۱۸ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۱۶
نویسنده : کازی وه

هیزل گریس: تنها یک چیز توی دنیا هست که از سرطان بدتره، اونم اینه که بچه سرطانی داشته باشی.

the fault in our stars/2014

زنده باد زندگی!

۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۵:۴۱
نویسنده : کازی وه

زندگی قدرت عجیبی دارد. گاهی از نورانی ترین نقطه دنیایت شوتت می‌کند به قعر کثافت و سیاهی و تباهی و اشتباه پشت اشتباه. یک جوری که می‌نشینی کنج دیوار و ناخن جوان با خودت تکرار می‌کنی چرا اینجوری شد؟ چرا اینجوری شد؟‌‌. یک روزی هم ریسه هایش را می پیچد دور ساق پایت و از باتلاق می کشدت بالا و می نشاندت بالای قله ای و جوانه های نور و خوشی را در دلت می کارد. اصلا زندگی کاری می‌کند که فراموش کنی. زندگی معشوقه ایست که خوب بلد است کاری کند که آن همه روزهای ناخوش احوال از دلت در بیاید و عوضش لبخند به لب بهش بگویی دوستش داری حتی اگر دو هفته قبل به حال مرگ، رو به قبله یا در حال زنده به گور شدن بودی. نه شاید هم عاشق است. این همه فعلیت، این همه بودن، این همه کردن، این همه شدن، این همه صرف فعل فقط از دست یک فاعل بر می آید. می‌دانی، زندگی عجیب ترین اسم و زندگی کردن وقتی صرفش می‌کنی شیرین ترین فعل دنیاست.

قوانین رانندگی در ایران!

۱۵ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۹
نویسنده : کازی وه

رانندگی در ایران درست مثل تمام چیزهای معمول دیگربه طرزغیرمعمولی با همه دنیا فرق دارد. یک سری از قوانین هم توسط شهروندان وضع شده که به شرح زیر است:

یک-در راه یک طرفه همیشه حق با ماشین روبرویی ست و در ماشین روبرویی هم همیشه حق با خودِ اوست! کمی پیچیده است. اما وقتی شما اندرخم یک کوچه اید و راه هم یک طرفه است پس تقصیرشماست که از سمت درست آمده اید وباید بکشید عقب تا قبله عالم مسیرشان را بروند.

دو- اگر خواهر باشید؛ سرچهارراه ها، پس از آمبولانس و آتشنشانی و نیسان آبی حق تقدم با برادران است. خیلی هم مهم نیست از کدام سمت آمده و به کدام سمت می خواهند بروند و آیا روبرویشان مسدود است و پیچیدنشان ممنوع!نه! آنها باید بروند تا شما بفهمید از آن جانورمنفورِموذیِ مشکی متالیک کمترید.

سه- نبستن کمربند ایمنی و رد شدن از مقابل پلیس و جریمه نشدن یک افتخار است که اطلاع رسانی همگانی اش از همان لحظه نجات با بیست پیامک کاملاٌ رایگانی که ایرانسل دیشب هدیه داده از واجبات است.

چهار- وقتی یک نفر جایی دوبل می زند اما جا برای گتره ای رفتن باز است. پس او گوش درازاست و گوش دراز هم جایش در دشت است و در نتیجه جای ماشین ما همان جاست. پس با انبساط خاطری تام از پشت پاتک زده و ماشین خود را پارک می فرماییم.

پنج- دقت کنید که هنگام عبور از کنار عابرپیاده باید طوری از روی پاهایش رد شویم که صدای ریزش گوشت تنش را شنیده و روح مغفورش را هنگام جان برداشتن از زمین از آینه بغل ماشین مشاهده نماییم.

شش- تشکیل باشگاه های پرسودِ دوردوربرای کمک کردن به شعار دیررسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است در جهت حفظ جان هم وطنان.

هفت- یک حرکت بسیار مفرح که سرشار از نبوغ است و نشان می دهد مخترعش چندین لامپ حبابی بالای سرش منفجر کرده و سپس سرخر را به سوی عابر پیاده با سرعت غیرمعقولی کج نموده و پس از آنکه عابربه مرحله انفارکتوس راه پیدا کرد، مسیر را عوض کرده و شناور درتشتی از استعداد به راه خود ادامه می دهد.

جوی شیرکاکائو و تکه های شکلاتی

۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۲
نویسنده : کازی وه

از سرشب تا الان خواب بودم. الان هم نشستم برای خودم فکر میکنم آیا میشود کنار اون حوض شیرو عسل در بهشت  یک کانالی زد که از تویش شیرکاکائو و تکه های شکلات جاری شود؟

انگار نه انگار تا آخر اسفند باید هفت هشت تا کار تحویل بدهم، درس هم که هیچ!

آدمیزاد برای کار نکردن چه کارها که نمی کند!