بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

+

۱ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۸
نویسنده : کازی وه

خاکستری، مزخرف، گند به تمام معنا، متعفن، داغون، دردناک، متورم... هفت تا شد؟! بعضی هفته ها انقدر لعنتی اند که هر روزشان یک اسمی دارد چرت تر از خودشان. حالا شما چه باید بکنید؟ هیچی چشم هایتان را ببندید و در این طوفان زباله ای هفت روزه با همه زورتان بروید جلو. دیر یا زود باران می بارد.

مرض اعداد

نویسنده : کازی وه

دستش را گذاشت روی شانه ام که گفتم" دیگه هجده ساله نیستم. دیگه هیچ وقت هم هجده ساله نمیشم". کله اش را کمی کج کرد سمتم، لب و لوچه اش را داد داخل و گفت" راست میگی. خیلی سنت رفته بالا. نوزده سالت شده. پیر شدی واقعا".

گفتم:" جدی ام بتمن!"

گفت:" ببین موقعی که بیست و هشت سالم شده بود حاضر بودم بمیرم اما سی ساله نشم. الان سی و چهار رو دارم می رم بالا اما به هیچ کجام نیست. یعنی احتمالا تا سی و هشت سالگی نیست. توهم به محض اینکه بیست سالت بشه میفهمی که برات مهم نبوده و به این فکر هات می خندی! و تا بیست و هشت سالگی یادش نمی افتی. فهمیدی؟"

فهمیدم اما خیالم را راحت نکرد. من کله ام با این حرف ها نمی تواند روزگار تنم را بچرخاند. یعنی یک ذهنیتی یا باید نباشد یا باید باشد. رفتارِ صفر و صدم هم مصداق این ماجراست. برای همین هم افتادم به اینکه به خودم بفهمانم اعداد را نباید جدی بگیرم. با اعداد نباید بجنگم. افتادم به اینکه من آدم اعداد نیستم. وقتی برایم مهم نیست کی چندکیلوست و کی چند ساله ست و کی چندتا ستاره روی زمین و آسمان دارد و کی چندتا صفر توی حسابش خوابیده و از این چیزها، پس برای خودم هم نباید بهشان فکر کنم. اصلا اعداد وجود ندارند. خُب؟

him

۲۹ آبان ۹۴ ، ۲۰:۰۷
نویسنده : کازی وه

هیچ ابایی ندارم از اینکه بگویم یک زمانی عاشق شرلوک هلمز بودم و وقتی فکرش را می کردم یک نفر توی دنیا وجود دارد که انقدر باهوش و جذاب و ریسک پذیر است دلم می خواست بروم ببینمش. البته بعد از اینکه فهمیدم یک شخصیت خیالیست شکست بزرگی خوردم.

الان دختر همسایه مان را درک می کنم که پول هایش را جمع می کرد تا برود انریکه را ببیند. بعله!

خوشبختی فقط یک مسیر است

۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۱
نویسنده : کازی وه

حالا می‌دانم خوشبختی توانایی امید داشتن است و راه رفتن. توانایی عبور از لحظه‌های کامل و شیشه ای و دوام آوردن در لحظه‌های سیاه و ابری. توانایی باز گذاشتن دستها. توانایی رها بودن. توانایی ایستادن. علی رغم همه چیز ایستادن.

خوشبختی، فقط یک مسیر است. از آن مسیرهای گنگی که در مه می‌روی و به هیچ جا هم نمی رسد. بزرگترین امیدت می‌تواند همین باشد. ایستادن روبروی زیباترین جنگل دنیا. مکث کردن در بن بست نفسها. چشیدن. لمس کردن. زندگی کردن و بعد بالا نگه داشتن سرت و ادامه دادن راه.

از وبلاگ روزنگار خانم شین

mrsshin.presianblog.ir

دختر دیوانه و بلندقدترین مرد دنیا

۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۱
نویسنده : کازی وه

- فلانی؟

+ بله؟

- فکر کن بالایی، ده هزارمتر بالاتر با یه حال عجیب، می ندازی؟

+ می ندازم.

- چرا؟!

+ چون‌ تو وقتی همچین سوالی میپرسی تا من خودمُ نندازم ول نمی کنی!

.

یکی از موفقیت هایم در زندگی این است که یک روز را بدون فکر کردن به فردا و فقط محض همان روز زندگی کنم.

تِفال پنج شنبه ای

۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۷
نویسنده : کازی وه

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار نیست

پیوند عمر بسته به مویی ست، هوش دار

غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست

حافظِ جان/

گاهی به آسمان نگاه کن۲

۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۴:۱۲
نویسنده : کازی وه

چه چیزی قشنگ تر از اینکه نور چشمی زندگی آدم یک مغز جدی داشته باشد با یک زبان شوخ و شنگ و حتی وقتی نیست یا دور است یا باهات حرف نمی زند اما با دیگران حرف میزند، دلت برود و هی لبخند های گنده و عمیق بزنی و قلبچه های موزیکال رنگی گاز خوشبختی را، شده در همان لحظه فقط، در خون و سلول ها و روحت پخش کنند.

لبِ کارون

۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۰:۰۹
نویسنده : کازی وه