بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

روانکاو جدیدم می‌گوید: «از وسوسه انتخاب‌هایی که برات آشنا هستند اما دیگه به دردت نمی‌خورن دوری کن.» 

هر بار که تلفن را برمی‌دارم تا بهت بگویم: «دلم برایت تنگ شده و کاش حداقل یکبار بهم می‌گفتی می‌خواهی بازهم مرا ببینی» بهش فکر می‌کنم. هر دفعه که سیگار می‌کشم و یاد گرمای لب‌های تو و عطر سیگار روی پوست خنکت می‌افتم و دلم می‌خواهد پیش تو باشم، بهش فکر می‌کنم. هر بار که می‌خواهم یکبار بهت فرصت بدهم که حداقل مثل سابق رفیقم بمانی، به این جمله فکر می‌کنم. هر بار که سر خرم را کج می‌کنم تا به جاهایی که تو می‌روی سر بزنم، بهش فکر می‌کنم. هر بار که خاطراتمان از جلوی چشم‌هام رد می‌شود، هر بار که یاد انگشانت روی بینی و موهام، هر بار که یاد صدایت بیافتم، هر دفعه که تصمیم بگیرم تو را در خیالاتم بغل کنم و ببوسمت، بهش فکر می‌کنم. می‌دانی؟ اصلاً می‌خواهم این جمله را روی دستم تتو کنم که هیچوقت یادم نرود باید از وسوسه انتخاب‌های آشنایی که به درد سطل زباله هم نمی‌خورند، دوری کنم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">