بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

نجات دهنده در آینه است

۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۲۵
نویسنده : کازی وه

یک. بچه و بچه‌تر یک قیچی اسباب بازی آوردند و ایستادند بالای سرم تا موهای خاله سففففیده را مدل جدید بدهند! موبایل دم دست بود و چیلیک یک سلفی گرفتم و استوری گذاشتم. (گاهی اشتراک گذاشتن لحظه‌ها خیلی بهم کیف می‌دهد) امروز ظهر دوستم که بیشتر از سه سال است همدیگر را ندیدیم و حرفی هم رد و بدل نکردیم برایم نوشت چاق شدیاااا سپیده! راستش خبر فوری و شوکه کننده‌ای نبود چون هر روز خودم را در آینه می‌بینم و هر چند وقت یکبار وزن می‌کنم. حتی وقتی عکس می‌گرفتم متوجه بودم این زاویه دید، اینستاگرام پسند نیست. غبغب و سینه و بازوهام برای جا شدن در کادر زیادی ورم کرده است، اما مهم نبود. آن لحظه تنها چیزی بود که داشتم و این دو تا بچه با همه وجود بهم عشق می‌دهند و من دلم می‌خواست این عکس برایمان بماند. به دوستم پیام دادم ممنون که بعد از این همه مدت بهم پیام دادی و اولین چیزی که بهم گفتی این بود که چقدر چاق شدی، قطعا خودم قبل از تو متوجه روند چاق شدنم بودنم! 

دو. تقریبا از بچگی همیشه بهم گفته شده که چاق و زشتم. روزهای فرد بهم می‌‌گفتند سیاه سوخته و روزهای زوج رون گنده و شکم گنده! روزهای جمعه هم به مامانم پیشنهاد می‌دادند من را در تشت پیاز و شیر بشوید، شاید به اذن خداوندگار تبدیل به قوی سفید شوم. وقتی یک شب مهمانمان یک پماد هیدروکینون داد دستم و گفت شب‌ها قبل از خواب بمال که سفید بشی، دلم می‌خواست بزنم توی دهنش اما پماد را گرفتم و مالیدم و با گریه خوابیدم. فقط هشت سالم بود و در دنیای توی کله‌ام تصور می‌کردم دختر فوق العاده‌ای هستم. چون شعر می‌نوشتم، بازیگر تئاتر بودم، زبانم دراز بود و همیشه در حال اختراع بازی‌های جدید بودم و همیشه فکر می‌کردم یک روز اسمم در تاریخ ثبت می‌شود. حتی می‌دانستم که دوست داشتنی نیستم و پذیرفته بودم که دوست داشتنی نیستم. چون در بازه استاندارد ظاهری تعریف شده جامعه نیستم و اصلا اهمیتی ندارد که چقدر بااستعداد و خلاقم. عرف می‌خواهد تو بروی به درک چون سفید، بلورین، چشم درشت و مو بور و خوش تراش نیستی. ظاهرم را دوست نداشتم اما این باعث نمی‌شد که کنار بکشم. ذات وحشی و سرکشم همیشه طرف دیگری ایستاده بود. حتی روزهایی که جلوی آینه خودم را لاغرتر و روشن‌تر تصور می‌کردم، ته ته ته دلم نمی‌خواستم واقعا این نباشم. چون اهل زندگی کردن بودم و می‌دانستم همینی است که هست. یا باید با همینی که هست بروی جلو یا همینی که هست آوار می‌شود سر راهت. این بود که تصویر را عوض کردیم. می‌گویم کردیم چون نمی‌توانم نقش مامان و بابا را نادیده بگیرم. البته نقششان خیلی هم پررنگ نبود خواننده. خیلی موجود دریافت کننده‌ای بودم و با کمترین تشویق و انگیزه‌ای جان و شتاب می‌گرفتم و گوله می‌کردم به سمت اهدافم. خلاصه تصویر عوض شد. دختر چاق و سیاه و بدون مژه تصویرش را داد به دختر مو صافی که دست‌های نرم و انگشت‌های کشیده داشت و لبخندهای قشنگ می‌زد. اما این تصاویر هیچوقت پایدار نیستند. حتی وقتی تلاش می‌کنی چیزهایی که دوست داری را جایگزین دوست نداشته‌هات کنی هم باید با ایده‌آل‌گرایی و تناقض‌های درونت بجنگی هم گاهی شرایط طوری پیش می‌رود که دلت می‌خواهد برای دیگران دوست داشتنی باشی ولی چون مورد پسند نیستی هیچوقت به مقدار لازم عشق و توجه دریافت نمی‌کنی. اما خب مهم این است که بدانی باید مدام به خودت برگردی، راه آینه را در پیش بگیری و شعرهای فروغ را بخوانی. این شعر فروغ را مخصوصا خیلی بخوانی:

یک پنجره برای من کافی است

یک پنجره به لحظه آگاهی و نگاه و سکوت

اکنون نهال گردو

آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگ‌های جوانش

معنی کند

از آینه بپرس نام نجات دهنده‌ات را.

یه بار یکی اومد خونمون گفت چقد کرمت خوبه اسمش چیه گفتم فلان بهم گفت البته توچون سبزه ای بهت میاد منکه سفیدم بهم نمیاد این کرم دی: پستتو میخوندم یه لحظه یادخودم افتادم ولی من عین تونبودم که بااین حرفا پرقدرت ادامه بدم من همیشه کنار میکشیدم و مث ی بازنده صحنه رو ترک میکردم
حتی برای کنار کشیدنت هم خودت رو سرزنش نکن. به نظرم به خودت حق بده. منم گفتم که خیلی وقت‌ها بابتش غصه خوردم و گریه کردم و منزوی شدم و کنار کشیدم. روحیات و توانایی آدما با هم متفاوته. حواست باشه اینکه به این فکر کنی که چرا مقابل اونا کوتاه اومدی و به اصطلاح خودتو بازوندی همونقدر سمیه که شنیدن تو چون سبزه‌ای بهت میاد من که سفیدم بهم نمیاد!
سلام.
بر افشاندن دسته‌ای از احساساتِ دوست نداشتنی و به زمین زدنشان با خواندن همین یک دو.
شاید ممنون.
خواهش.
احساسات خودم رو کامل لمس کردم
:)
مامان من چهارتا برادر و دو تا خواهر داره، و همه شون به جز یکی از برادراش سفید و بلوری بودن. طبیعتا همه نوه ها هم، به جز بچه های اون یدونه برادره، و من و برادرم، سفید و بلوری هستن (خواهرم به شکل اسرار آمیزی قسر در رفته! :|) در دوران بچگی ما، از یه طرف به این سفید بلوری ها توجه ویژه می شد، از یه طرف برای ما چهار تا سبزه می خوندن «سفید سفیدش صد تومن، سرخ و سفید سیصد تومن، حالا که رسید به سبزه هر چی بگی می ارزه» :)) بعد به من برای دلداری میگفتن تو بچه بودی سفید بودی، انقدر تو آفتاب بازی کردی سیاه شدی! بزرگواران تکلیفشون با خودشون مشخص نبود به طور کلی :)) و من هرگز نفهمیدم بالاخره خوبه که سبزه ام، بده که سبزه ام، فازتون چیه!!

حالا اینجا که اومدم هندی ها به طور ویژه بهم توجه نشون میدن و نمیدانم که چرو. :| این رنگی اون ورا مده ظاهرا :))
بابام میخواست قربون صدقم بره بم میگفت سیاه بندری! :)
+ببین من تازه کشف کردم چقدر رنگای تیز مثل صورتی پاستیلی و نارنجی جیغ و صد البته صدفی به بدن من بیشتر از بقیه میاد و چقدر سکسیم میکنه. 
اصن هیچ ربطی به هیچی نداره انگار! هر کی با توجه به سلیقه خودش، خودش رو محق میدونه خوب و بد نسبت بده به ظاهر بقیه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی