بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

کابوس ترسناک شیرینم

۲۱ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۲۱
نویسنده : کازی وه

گفتم از اونچه که فکر می‌کنی جذاب‌ترم. گفت خودمم همین فکرو میکنم. فقط کمی، خیلی یکم ها، خرده شیشه داری. مقدارش کمه ها فقط تکه‌هاش درشته. 

به پشت سرم که نگاه می‌کنم همه راه را خرده شیشه پوشانده. من در جهت خون‌های جاری حرکت می‌کنم. دلم نمی‌خواهد بیدار شوم. بیدار می‌شوم و جلوی کولر می‌افتم. کابوس ترسناک شیرینم که هر شب تکرار می‌شود.

این پست مهشید: 

http://mydeliriums.blog.ir/post/501

((-:پریم از خورده شیشه هایی که خودمون فقط میبینمشون
به بعضی کامنت‌ها نمیتونم جواب بدم. یعنی اصلا نمیدونم چی بگم. آدما ناراحت میشن از دستم و فکر میکنن خودمو میگیرم یا طاقچه بالا میذارم. یکی از دوستای بلاگرم که خیلی محبوبم هست گفتگفت آیکون خنده بذار، حالتو با اموجیا بیان کن. اما اینم درست نیست. برای من کار نمیکنه و احساس میکنم خودم نیستم. اگه کامنتی بی جواب میمونه از بی‌تفاوتی نیست. اینطور تصور کنید که نشستم روبه‌روتون و حرف‌هامو تو پست زدم و حالا منتظر حرف‌های شمام. شما حرف‌هاتون رو میزنید و من گوش میدم. همین :)
+ از کامنت پریا سوء استفاده کردم برای زدن حرف‌هام :))
بعضی کابوس ها باید هر شب تکرار بشن ، هر شب ...
(((-:درک میکنم گاهی ادم واقعا حرفی نداره مرسی بابت توضیحت((-:
دقیقا و خیلی سخته جواب دادن به کامنت‌های تشکر و مرسی و شبه جمله‌ای. همونقدر که جواب دادن به کامنت‌های بلند لذت بخشه، جواب دادن به اینا زجرآوره چون خود کامنت (مسلما نه همیشه) انگار میگه من برای رفع تکلیف اینجام یه کلمه جواب منو بده بره.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی