بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

قلب واژه هایم درد می کند.می فهمی؟

۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۹
نویسنده : کازی وه

گاهی با خودم فکر می کنم. کاش بدانی و ببینی و بخوانی آنچه را برایت می نویسم و گوشه ای می اندازم و بعد پشت دیواری ترسان و لرزان و با قلبی سرشار از حس های عجیب و کوبش هایی هراسنده می ایستم و چشم چشم می کنم تا بیایی و دل دل می کنم تا بخوانی...

تو اما، می آیی. لبخند به لب داری و مهربانی. گاهی اخم می کنی و بازهم مهربانی. می آیی و از تمام گوشه های جهان می گذری جز سویی که نامه من در آن آرام گرفته. می آیی و چشم می چرخانی و همه دنیا را می گردی و می بینی و ردپایت و حسرت لمس دستانت و دیدن لبخندت را برجان نامه ام می اندازی و می روی و... انگار نه انگار...

و من اما، بعد از اینکه بنشینم بر زمین سرد پشت دیوارها، بعد از اینکه پاهایم را در آغوش بگیرم و از این شیشه مجازی زل بزنم به تمام دنیا، بعد از اینکه دانه دانه ی اشکم را در دل بشمارم و تار موهای بافته ام را به نشانه روزهای از دست رفته آزاد کنم، بعد از تمام مرثیه هایی که گفتم و نگفتم؛ بلند می شوم. مدادم را بر می دارم و بازهم می نویسم. بازهم برای تو، می نویسم. حتی اگر ندانی، نبینی و نخوانی و ردپایت را روی قلب واژه هایم بگذاری و... انگار نه انگار.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی