بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

حیف!

۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۰۰
نویسنده : کازی وه

سه سال پیش، همین موقع ها بود که د‌وستم از مراسم ختم پسرخاله اش آمد مدرسه و با بغض در وصفش این را گفت: خیلی پسر خوبی بود. دل هیچ دختری رو نمی شکست، با همشون دوست می شد... حیف!

حیف واقعا :|
جامعه به چنین سوپر من هایی نیاز داره ! 
تو که باز اومدی. خوش آمدی :) درسا چطوره؟
+ بله واقعا این بزرگوار حیف شدن!
:)))))
چی بگه آدم خـب ؟؟
ظاهرا بعـضی از دخترا هم قبول دارن این وضع ُ متاسفانه  : /
چب بگم در افق محور شدم ..خدا بیامرزدش ..
من دیگه حرفی ندارم :)))
سلام،
از همسایه هام سوالهایی میپرسم. هر کس دوست داشت جواب میده و نداشت نمیده. جواب دادن یا ندادن، یک انتخابِ شخصیِ. یعنی اختیار، یک اصلِ برای تحقیق هام.
تو هم همسایه ام بودی با وجود اینکه کامنت نمیدم. دوست داشتی به سوالم جواب بده و اگه خواستی و مزاحم نبودم برای سوالهای بعدی هم پیشت میام.

اولین چیزهایی که یادته، اولین تصاویر زندگیت، مربوط به چند سالگیته؟ واضح یا مبهم فرقی نداره، اولین چیزی که تو ذهنت مونده و به یاد میاری برای چند سالگیته؟


دو سه سالگیم... خونه ای که توش به دنیا اومدم، شهر سوسنگرد، کتابا و اسباب بازیا، اولین کتکی که خوردم، بازی با داداشم و بچه های محله، نخل خرما و گل کاغذی... خیلی چیزها به ذهنم می رسه. اما نمی دونم کدوم اولیه!
ممنون که ازم سوال کردی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی