بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیکولو آمانیتی» ثبت شده است.

پایان

۱۶ دی ۹۵ ، ۰۳:۳۴
نویسنده : کازی وه

من از پایان متنفر بودم. در پایان قصه‌ها، چه خوب چه بد، همیشه باید همه چیز را راست و ریست کرد. من دوست‌داشتم ملاقات بی‌دلیل آدم فضایی‌ها و زمینی‌ها و سفرهای فضایی در جستجوی هیچ را تعریف‌کنم. و از حیوانات وحشی که بی‌دلیل و بی‌اطلاع از مرگ می‌زیستند خوشم می‌آمد.

روانی می‌شدم وقتی فیلمی را تماشا می‌کردم که مامان و بابا سر پایانش بحث می‌کردند، انگار که فقط پایان وجود‌دارد و بقیه‌اش مهم نیست.

و حالا حتی در زندگی واقعی فقط پایان مهم است؟ زندگی مادربزرگ لئورا هیچ به حساب نمی‌آید و فقط مرگش در آن کلینیک بدریخت مهم بود؟

من و تو / نیکولو آمانیتی

تقدیم به مرگ -۶

۱۶ دی ۹۵ ، ۰۰:۲۲
نویسنده : کازی وه

نمی‌فهمیدم چرا باید به ملاقاتش می‌رفتیم. مادربزرگ به سختی ما را می‌شناخت. مامان بهم می‌گفت: «پیشش می‌رویم تا تنها نباشد. حتماَ تو هم دوست داری.» نه، واقعیت نداشت. وقتی حالت بد است احساس شرم می‌کنی از اینکه دیگران تو را ببینند. و وقتی کسی دارد می‌میرد دلش می‌خواهد تنهایش بگذارند.

من و تو / نیکولو آمانیتی