بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مترجم دردها» ثبت شده است.

مترجم دردها-3

۵ دی ۹۵ ، ۱۹:۱۴
نویسنده : کازی وه

آقای کاپاسی همینطور که  ذهنش به سرعت کارمیکرد شوک ملایم و دلنشینی را تجربه میکرد. حالی داشت شبیه حال سالها قبل، وقتی بعد از چند ماه ترجمه به کمک فرهنگ لغت، عاقبت موفق میشد تکه ای از یک رمان فرانسوی یا یک غزل ایتالیایی را بدون اشکال بخواند و تمامش را بفهمد. آن موقع ایمان آورده بود که همه چیز دنیا درست است، هر تلاشی سرانجام نتیجه میدهد و هر ناکامی و شکستی در زندگی، سرانجام، معنا پیدا میکند. حالا وعده خانم داس هم  یکبار دیگر او را سرشار از همین اعتقاد کرده بود.

مترجم دردها-2

۵ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۳
نویسنده : کازی وه

آقای کاپاسی :«توی مطب کارمیکنم.»

آقای داس :«دکتری؟»

«نه، در مطب یک دکتر کار میکنم. مترجمم.»

«دکتر مترجم میخواهد چه کار؟»

«دکتری که من برایش کار میکنم کلی مریض گجراتی دارد. پدر خود من هم گجراتی بوده. منتها در این منطقه کم پیدا میشود کسی که گجراتی بداند. یکیش هم خود دکتر. برای همین از من خواسته توی مطبش کارکنم و حرف مریض ها را برایش ترجمه کنم.»

آقای داس :«به حق چیزهای نشنیده»

خانم داس :«اتفاقا چه رمانتیک!»

آقای داس :«کجاش رمانتیک است؟»

خانم داس :«آقای کاپاسی آدامس میخوری؟ از کارت بیشتر بگو آقای کاپاسی!»

مترجم دردها-1

۵ دی ۹۵ ، ۱۸:۱۶
نویسنده : کازی وه

معتقدم نخستین چیزی که مرا به قصه نویسی واداشت فرار از خطر تک بعدی نگاشته شدن بود. در مقام نویسنده میتوانستم هر شخصی را از هر اصل و ریشه ای در خیالم خلق کنم و شخصیتش را بپرورم. این حس آزادی یکی از بزرگترین هیجانات قصه نویسی ست؛ و برای کسی مثل من که هیچگاه مطمئن نبوده خود را کی و کجایی بنامد بیش ازحد ارضا کننده و آرامش بخش. منتها با انتشار کتابم دریافتم که این احساس آزادی تنها به دوره و فرایند نوشتن محدود میشود و فقط در قلمرو خصوصی خلق داستان معنا می یابد؛ به محض اینکه کتاب عمومی شد، هم خودش و هم نویسنده اش، بلافاصله و به شدت، در معرض قضاوت و دسته بندی های گوناگون قرارمیگیرد؛ اتفاقی که برای من و کتابم نیز افتاد.

چومپا لاهیری / مترجم دردها

لاهیری خیال پرداری میکند چون میخواهد قصه بنویسد و داستان مینویسد چون میخواهد از تک بعدی بودن فرارکند و برای این بلندپروازی اش هم هزینه قضاوت شدن و نقدهای چرت و پرت را به جان میخرد و برایشان چاره می اندیشد. اما من خیال پردازی میکنم نه برای خلق یک دنیای فوق العاده درونی که همه چیز تمام است بلکه برای مقاومت در برابر زندگی واقعی؛ که این عبارت زندگی واقعی خودش به تنهایی یک عامل عٌق برانگیز است. مخصوصا وقتی توسط تجار روانشناسی مثبت اندیشی به کار می رود. خیالپردازی شاید گاهی بعضی از بهترین فرصت های آدم را بگیرد و فرد را افسرده و غمگین کند اما از غر زدن بهتر است. از یکجا نشستن و همواره مخ دیگران را با ناکامی ها و احساسات لحظه ای تیلیت کردن خیلی خیلی بهتر است. به هر حال رکود نیازمند فرار است. یا عزمِ جزم و فلان و بهمان کردن و دویدن به سمت مشکلات و یکی یکی حل کردنشان یا اینکه میدل فینگرت را به سمت دنیا بگیری و خیالپردازی کنی که آن وقت هرکاری دلت میخواهد آن تو کرده ای؛ که این هم یک جور فرار است متنها رو به عقب که من به گریه کردن و مغز دیگران را به مسلسل احساسات بستن و حرف های بی فایده زدن ترجیح میدهم.