بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

انگار خدا هم با خودشونه

۲۰ تیر ۹۹ ، ۰۳:۴۱
نویسنده : کازی وه

خسته شدم خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته خسته

خدا به وقتش پسِ کله‌شون می‌زنه 😉

زیادی روش حساب باز میکنی

چه وحشتناک که حتی این تعداد از کلمه‌ی «خسته» هم نتونه عمق خستگیتو نشون بده....

مطمئنم اون چیزی که حس می‌کنی هزاربار از چیزی که نوشتی عمیق‌تره :(

خیلی زیاد

چشمام خسته شد

ما چی بگیم؟

شاعر هم میگه : خسته‌ام من، خسته‌ام من، مثلِ مرغ بال و پر شکسته‌ام من ...

ای بابا. من که دیگه یادم رفته بود خسته‌ام :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی