بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

در نگاه هفتاد و هشتم عاشقت شدم

۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۶
نویسنده : کازی وه

ذهنیتی که از عنوان این متن داریم شاید آدمیست که وسط راهروی دانشگاه دارد می‌رود که به کلاسش برسد. و بعد یکهو با دیدن یک نفر سرجایش کُپ می‌کند. بدون حرکت. بدون پلک زدن و بدون نفس‌کشیدن به کرشمه‌های طرف مقابل که مثل فیلم اسلوموشن روی پرده سینما اجرامی‌شوند خیره می‌ماند. این وسط هم مثل فیلم‌های هندی، با وجود بسته بودن تمام منافذ ریز و درشت، اعم از پنجره تا سوراخ‌موش، باد می‌وزد و طره‌های دو یارِ احتمالی را می‌برد و می‌آورد. یا مثلا همین دو نفر درحال عبور از کنار یکدیگر هستند. آن هم با فاصله سه متر! اما پای یکی سُر می‌خورد و نمی‌دانم چطور سر از بغل دیگری می‌آورد و...

از این حرف‌ها که بگذریم. من فکرمی‌کنم گاهی عشق در یک نگاه، بعد از چندین و چند نگاه معمولی اتفاق‌ می‌افتد. بعد از اینکه هزار بار طرف را دیدی و خودش، رنگ موهایش، عطرش، لبخند و صدا و نگاهش و طرز نفس کشیدنش برایت معمولی‌ترینِ معمولی‌ها بود، شاید یک‌روزی هم برسد که در جایی که همیشه خیال ‌می‌کردی معمولی‌ترین نقطه دنیاست و لحظه‌ای که همیشه مرده‌ترین زمان زندگیت بود، این دفعه رنگ مو و عطر و لبخندش. خودش و لباس ها و حرکت دستانش با همیشه برایت فرق داشته باشند. شاید بعد از هفتادوهفت نگاه معمولی نوبت یک نگاهی برسد که هرکدام از این‌ها برای تندتر تپیدن قلبت کافی باشد.

دختر دیوانه عشق در یک نگاه من عاشق چشمت شدم

این متنت منو مجاب کرد، لبنکش کنم تو پیوندهام :)
:-*
یاد اون دیالوگه افتادم.
چشمات اذیتت نمیکنه؟
-نه!
+ولی پدر من رو در آورده.

با کلیت متن موافقم ولی این عبارتهای عطرش لبخندش کرشمه اش نمیدونم چی چی‌اش توی نگاه عادی دیده نمیشه ها! نگاه خیره‌و‌خریدار‌میخواد خواهر من!
یعنی ناب‌ترین برداشتی بود که می‌شد از «عشق در نگاه اول» داشت! ^_^
ینی همواره فکر میکردم به همین که نمیشه عشق به معنای واقعی کلمه در نگاه اول باشه، واقعا باید یچیزی رخ بده اون وسط، یچیزی دستگیرت بشه، یه چیزی پیدا کنی. یه چیزای مهم کوچیکی.
شد فیلم هندی که
ولی این فیلم هندی به موقش خیلی قشنگه:)
دقیقا !
کاهی حتی بعد چند سال 
میبینی شده دلیلِ لبخندت 
و البته لزوما عشق توی دانشگاه اتفاق نمیفته :)) میشه توی پیاده روی خیابون انقلاب، توی یه قرار دوستانه یا توی نمایشگاه کتاب عاشق شد. بدون نگاه و بدون توجه به رنگ مو و عطر و لبخند...
مفهوم رو دریاب برادر. انقلاب و آزادی و میرداماد و اندرزگو بهانست :))
"با وجود بسته بودن تمام منافذ ریز و درشت، اعم از پنجره تا سوراخ‌موش، باد می‌وزد و طره‌های دو یارِ احتمالی را می‌برد و می‌آورد."    :)
سعی کردم بیشتر از فرعیات لذت ببرم...چون هیچ نظری در مورد کلام پایانی ندارم!
:)
زیبا بود . 
اسم شما چه زیباست. روشنا...
من دوست ندارم عاشق بشم دوست دارم عشق رو بوجود بیارم میشه یه برداشت کرد که اینجا عشق بوجود اومده
جفتش کار سختیه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی