بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

یادآورنده

۲۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۷
نویسنده : کازی وه

وقتی فلانی دستم را کشید که نرویم توی این رستوران چون یادش می افتم، وقتی بهمانی موقع قردادن وسط عروسی دهانش را از روی شانه ام چسباند به صورتم و گفت اینطور که می رقصی یادش می افتم، وقتی از اتوبوس پیاده شدم و دختره آمد سمتم و با چشم های پراز غمش گفت وقتی موبایلت رو از توی جیب شلوارت درآوردی یادش افتادم اونم همینجور در می آورد، وقتی گفتم برویم لشکر فلافل بزنیم و یکی گفت نه چون یادش می افتم، وقتی پسره، زیرباران، سرچهارراه زده بود زیرگریه و رو به من گفت نگاه دکمه سردستم افتاده اگه اینجا بود دعوا راه مینداخت، وقتی تمام رنگ ها و صداها و جاها و بوها و حرکات این دنیا کسی را یاد کسی می اندازد، وقتی هرچیزی می تواند بغضی را توی گلوی کسی گره بزند، وقتی چشم ها از یادآوری همه این ها خیس می شود؛ من با خودم فکر می کنم چقدر آدم گندی هستم که هرچیزی هم که توی این شهر جا گذاشته باشی بیقرارم نمی کند. چه آدم بیخودی هستم که می روم روبروی کارون، درست همان جا که اولین بار دستم را گرفتی و سوسیس بندری ام را با اشتها می خورم، که تمام خیابان هایی که باهم گز کردیم و دنبال هم دویدیم را راه می روم و برای رویاهایم نقشه راه می کشم، که بادیدن دوست های صمیمی ات توی خیابان جیغ می کشم، که اسم قاره و کشور و ایالت و کدتلفنتان دلم را نمی لرزاند، که وقتی بوی عطرت از پشت سرم می آید چشم هایم را نمی بندم و دعا نمی کنم که تو باشی، که باهیچ چیزی که از تو به جای مانده باشد نه فرو می ریزم نه اوج می گیرم نه حالم بد می شود نه امید می رود به دلم که برمی گردی. میدونی من هیچ "ش" ای ندارم که بچسبانم تنگ هیچ یادی از تو، عوضش آن قدر دختر مزخرفی هستم که لباس نو و تازه ام را بغل کنم و فحش را بکشم به توهمی که باعث شد از ترس یادآورندگی، دستبندی که برایم خریده بودی را بیندازم توی سطل آشغال. آخر لعنتی اگر بود؛ خیلی به لباس جدیدم می آمد.

توهم... خاطرات به نوعی توهم اند...
گاهی هم اشیا عامل توهم میشن... چیزی که وجود نداره و نیست رو به روت میارن. میدونی آووکادو من انقدر به یادآورنده های دیگران فکر کردم که تصور کردم همه باید یک چیزی داشته باشن که آزارشون بده. غافل از اینکه تو این مورد شبیه بقیه نیستم.
سلام

به خاطرات تلخ فکر نکن.
گاهی وقتا فکر خودش میاد ولی حداقل بهش دامن نزن

هیچ چیزی ارزش غصه خوردن ندارد
و تو اینگونه بهترین خواهی بود
ممنون از توصیه تون :)
سپیده کاش میشد این متن زیبا رو با صدای خودت بشنویم ، دریاب رادیو بلاگیها رو :)
صدای من؟ صدای افتضاح من؟ :))
نمیدونم... یه امتحانی بریم به نظرت؟
بعضی خاطره‌ها از بعضی افراد جوری توی ذهن آدم حک میشن که هر کاری کنی نمی‌تونی فراموششون کنی و مدام هم اتفاق پشت اتفاق میفته که یادآوری بشه... واقعاً چرا کار دنیا برعکسه؟
گاهی فکر میکنم وقتی اتفاق پشت اتفاق برای یه چیزی می افته یه نشونه است...
میفهممش !!
مخصوصا تو یه شهر کوچیک که هر کوچه ش بوی گذشته رو داره !
شهر، محله، خیابون...
آره حتما :)

فقط لطفا هیچ موزیکی نذار براش ، صداهای اضافی روش نباشه ، فقط صدای خام خودت . با یه رکوردر خوب ضبط کن که بچه ها مشکل نداشته باشن برای میکسش و اینکه روزنامه ای نخون دیگه ، یه جوری که حس متن در بیاد ، جاهایی که احتیاج به مکث کردن داره رو حواست باشه یا مثلا لحن باید تو جملاتی که شاده با جملات احساسی و غمگین فرق کنه . همینا دیگه 

تجربه ثابت کرده وقتی متنی رو خود نویسنده ش میخونه خیلی بهتر از آب در میاد :)
رو چِشَم بنفش خان :)
ما اکثرا با sound recorder ضبط میکنیم اگر اندروید داری توی بازار سرچ کن یه نوار کاست بنفشه :)
بعضی ادما ممکنه از زندگیت برن ولی هیچ وقت نمیتوننی فراموششون کنی ...
کمرنگ میشن :)
تلخ بود اما خوب بود
:)
واااای آخرش معرکه بود!
مرسی
دمت گرم دختر
لطف داری همیشه الهه :)
وقتی خودش نیست یادگاریش رو میخوام چیکار!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی