بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۲۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است.

در خواب دیشب توی یک مسابقه شرکت کردم که جایزه اش برای آقایان برنده سفر به یکی از ایالت های امریکا بود و برای خانم ها کلاس آموزش شوهرداری!

نه فقط مال کارتونا نیست! نیست! نییییست!

۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۷
نویسنده : کازی وه

طول به طول هم دراز کشیده بودیم وسط پذیرایی و یک مستند کسل کننده و رخوت انگیز درباره لاک پشت ها می‌دیدیم. با چاشنی خمیازه های پیازی سالاد ظهر! 

ناغافل پرسیدم: "تو حرف های لاک پشتارو می‌فهمی؟"

بی حوصله گفت: "مگه لاک پشتا حرف می‌زنن؟"

گفتم: "اگه بزنن. تو زبونشونو می‌فهمی؟ اصلاَ تاحالا با یه لاک پشت حرف زدی؟"

گفت: "نه! که چی بشه؟"

گفتم: "همم... آخه میگن بچه ها زبون حیوونارو میفهمن!"

گفت: "چرت و پرته بابا!"

انگار دید سکوتم خیلی مرگبار است. چرخید سمتم و گفت: " این چیزا فقط مال تو کارتوناست. با واقعیت مواجه شو!"

خواستم بگویم نه نیست. من می‌فهمیدم. هنوزهم گاهی تمرین می‌کنم که زبانشان یادم نرود. که خب‌. نگفتم...

#چلاندنی واقعیت گرا

دومندش

۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۵
نویسنده : کازی وه

دومندش که هرآدمی در طول زندگیش یکبار، دوبار، سه بار، اصلاً ده بار و هربار به یک دلیلی فرو می‌ریزد. یا در پانزده سالگی، یا بیست سالگی، یا بیست و هفت سالگی، یا سی و پنج سالگی یا چهل سالگی، یا بیشتر و یا شاید کمتر. هر آدمی بالاخره یک روزی فرو می‌ریزد و توی این بحبوحه آدم ها هرچه کم سن تر باشند راحت تر شکست را می‌پذیرند و خیلی راحت تر غم را کنار می زنند و دست می‌گیرند به دیواری جایی و یاعلی... از اولش.

اما آدم بزرگ ها در پذیرفتن شکست و اشتباهاتشان کم توانند. اولش نمی‌پذیرند ‌و هی دنبال مقصر می‌گردند. بعدش می‌پذیرند و هی غر می‌زنند. غرهایشان هم که ته کشید هزارتا دلیل برای بلند نشدن می آورند. هزارویک دلیل برای نتوانستن. می‌گردند دنبال آدم های هم شکل خودشان. می افتند به خواندن کتاب هایی با موضوعِ همه هم نباید موفق باشند و می‌نشینند به جک ساختن درباره خودشان و می‌رسند به اینکه دنیا به درس عبرت هم نیاز دارد. و آنقدر روی همان زمین گرمی که بهش خوردند می خزند و می خزند و می خزند که یادشان می‌رود یک روزی، می‌توانستند راه بروند، بپرند. بدوند یا حتی پرواز کنند.

القصه اینکه آدم بزرگ ها پتانسیل بیشتری برای در رکود ماندن دارند. آن هم به مدت از امروز تا ابد. این یکی از دلایلی ست که آدم بزرگ بودن اَخ است.

#دارم بلند فکر می‌کنم

معتادم به تو

۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۱
نویسنده : کازی وه

من یه معتادم. یه دائم المست. چون تنها چیزی که فکرش باعث نخوابیدنم میشه اون دوتا پاکت شیر کاکائوییه که به صورت دمر تو طبقه دوم یخچال درحال استراحته!

اولندش

۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۲۷
نویسنده : کازی وه

اولندش که باید رها کردن را یاد بگیرم. مثلاً همین الان باید بتوانم به خودم بگویم "ببین تو همه تلاشت را کردی. اما آنها یک نفر دیگر را انتخاب کردند. این تقصیر تو نیست. فقط 50 درصد قضیه باتوست. پنجاه درصد بقیه اش بر می گردد به بقیه. سهم خودت را که انجام دادی رهایش کن. مثل کبوتر نامه رسانی که نامه را می رساند اما معلوم نیست گیرنده کاغذی به مقصد فرستنده به پایش ببندد یا نه. بالاخره یک روز نوبت نامه توهم می رسد".

#دارم بلند فکر می کنم

چه خوب که یک چیزهایی را قبل از سی ساله شدن فهمیدم

۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۵
نویسنده : کازی وه

یک روزی بالاخره حوصله ام می گیرد و می آیم اینجا از فرآیند تغییر که از دوازده سالگی کشفش کردم و هرسال یک تجربه جدید ازش ریختم توی کوله بارم می نویسم. تا آن روز بیایید فراموش نکنیم که آدم ها در مقابل عوض شدن ما اول مقاومت، سپس سکوت و در آخر پذیرش را انتخاب می کنند. هرچقدر هم پسرخاله تر باشند بیشتر مقاومت، کمتر سکوت و خیلی خیلی کمتر توی جدید را می پذیرند. و حتی وقتی می پذیرند گذشته را هم فراموش نمی کنند چون بالاخره یک روزی، یک جایی باید انگشت اشاره شان را به انضمام شست پایشان بکنند در چشممان تا بفهمیم کی بودیم و کی شدیم!

وقتی با متر و معیارهای جامعه ایرانی من دختر خنگ و احمقی محسوب می شدم چون توی دبستان هیچ وقت بدون کمک دست و کاغذ نتوانستم اعداد بزرگ تر از پنج را باهم جمع کنم یا نمی دانستم سرخس ها و خزه ها چه ویژگی هایی دارند و چرخه زندگیشان چطوریست یا گیاهان چطور فتوسنتز می کنند و اصلاً هم برای کسی مهم نبود که چه چیزهای دیگری را می دانم و رویاهایم چیست تا سه سال بعدش که سه سال طلایی زندگی ام بود و حتماً جز ده سالیست که از این نوزده سال با همه وجود زندگی کرده ام. که هم میتوانستم اعداد دو رقمی را باهم جمع کنم و هم میدانستم سرخس ها چه کوفتی هستند و مهمتر از همه این زهرماری ها فهمیده بودم دنیای هرکسی روی خواستن های خودش می چرخد و آدم برای چیزی که می خواهد باید تلاش کند. درست همان موقعی که مدرسه جدید قبول شده بودم که کاش نمی شدم یا آن قدر از آن روزهای سخت گذر کرده بودم که داشتم برای هفده، هجده سالگیم نقشه می کشیدم تا می آمدم حرف تازه ای بزنم آدم هایی بودند که از هر طرف، از در و دیوار و زمین و زمان، دو عدد سه رقمی را می گذاشتند جلویم که جمع و تفریقش کنم. 

این گل ها را لگد کردم که بگویم الان. از خیلی روز پیش تا الان دارم به تغییر فکر می کنم. از خیلی روز پیش تا الان که خودم را ریخته ام روی دایره و لای قطعه هایم می گردم تا پوسیده ها را بریزم دور و آن هایی که هنوز برایم کار می کنند را گردگیری کنم احساس می کنم یک چیزی کم است. یک قطعه ای. یک فیشی. یک سیمی، یک رابطی یک جایی کم است. بعدش که دایره را بزرگتر کردم و زدم به محیط دیدم نه بابا. نه قطعه است. نه رابطه. نه سیم میم. یک ورژن جدید است در انتظار آپدیت. 

چند وقتی هست که تصمیم رفتن از زدن به سر گذشته و رسماً گرفته شده. تصمیم به اینکه این فصل و فصل بعدش که بروند و بیایند من اینجا نباشم. تصمیم به اینکه همه تلاشم را برای رفتن بکنم و یک روز که خیلی هم دور نیست کوله پشتی ام را بیندازم روی دوشم و از این شهر بروم.

3 سال بعد

۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۴۷
نویسنده : کازی وه

آقای روحانی خرداد 92 فرمودند: من نخواهم گذاشت ماموری بی نام و نشان از کسی سوال کند، دختران جامعه ما خود حافظ حجاب و عفاف هستند.

اما

سه سال بعد

.

.

.

در اردیبهشت 95 فرمودند: یک طرح هایی در کشور اجرا می شود که بخشی از آن مربوط به دولت می شود و بخشی از طرح ها نیز مربوط به دستگاه های دیگر مثل قوه قضائیه یا دیگر نیروهاست.

#دارم بلند فکر می کنم